به نام خدا
ميترا پيشنهاد داده اول داستانا يه آنچه گذشت بذارم آخه داستان خيلي طولاني شده.
آنچه گذشت:دایی جواد و علی ضامن رفتن خون رامین یا شیرین رو بریزن همین!
دايي جواد وقتي مي رفت قيافه اش به قاتل ها مي خورد فكر كنم يك چاقو هم از آشپز خونه برداشت خدا كند زن دايي شيرين را نكشد در عوض رامين را نفله كند!
بابامثل هميشه با ماشينش تا وسط حياط آمد.مادر دودستي روي كاپوت ماشين زد
مادر:كجا كجا؟باز دوباره اين تشت حمومو ورداشي آوردي وسط حياط؟
بابا:بذارمش تو كوچه تا خط بندازن روش؟
مادر:اُه اُه اين اصلا جاي خط داره كل حياتو پر روغن كرده ورش دار ببر بيرون
بابا:حالا باشه تا بعد جواد برگشت
مادر بزرگ سرش را از پنجره بيرون آورد:چي چيو برا بعد. مي خواي دختر منو دغمرگ كني اصلا از همون اول نبايد به تو دختر مي دادم
بابا كنار شير آب نشست: مادر جان اگه ناراحتي همين الان مي تونم پسش بدم به جاي مهريه شم همين ماشين رو ورداره !
مادر عصباني بالاي سر بابا مي آيد: اينو بهتره بفروشي خرج كفن ودفنت كني مهريه ي من 110 تا سكه ي طرح قديمه!فهميدي آقا
بابا:اينم طرح قديمه.مدل 53 تازه باهاش مي توني مسافر كشي هم بكني اقلا بفهمي من روزا چي مي كشم
صدای در آمد و دایی جواد وارد شد
علي ضامن:يا آلله ، حاج خانوما اجازه هست يا آلله...
مادر بزرگ: بيا تو یتیم شده
علي ضامن اومد وسط حياط:خيلي ممنون
دايي جواد توي ايوان دراز كشيد مادررو به علي ضامن: چي شد؟
علي ضامن: هيچي مي خواست رامين رو بكشه كه زورش بهش نرسيدگمونم بيشتر كتك خورد
دايي جواد يه دفعه پريد: من زورم بهش نرسيد شانسش گفت كه من قاتل نبودم والا الان اون دنيا بود
مادر:خب شيرين چي شد؟
علي ضامن:شیرین رو پیدا نکردیم اگه پیدا می کردیم هم گمون نکنم جواد زورش بهش می رسید!
دايي جوادعصبانی بلند شد:یا خفه شو یا می زنم تو اون سرت سیبیلات بیفته رو زمینا
بابا:خاک بر سرت پس این همه راه رفتی چیکار کنی یه خط هم رو صورتش ننداختی!
علی ضامن:چرا اونو انداخت ولی خطش کمرنگ بود
وبعد خنده ای نامردانه کردبحث داشت جدی می شد نزدیک بود مادر من را دنبال نخود سیاه بفرستد من هم داخل اتاق رفتم تا از پشت پنجره همه چیز را ببینم
بابا:پسره رو چیکار داری برو دختره رو بکش تو مگه نمی فهمی با غیرتت بازی شده
علی ضامن:تو اصلا می دونی غیرت یعنی چه؟مرد بدون غیرت یعنی چه؟من اگه جای تو بودم همشون رو می کشتم...
دایی جواد درمونده به بابا نگاه کرد:فرهاد تو میگی چیکار کنم؟
بابا:یه خط رو صورت دختره بنداز تا آخر عمرش پاش بخوره
خودمونیم بابای من هم یه پا خلاف کار هستا این نرفتن دنبال نخود سیاه چه کارها که نمی کنه
دایی جواد:من نمی تونم آخه دوسش دارم
بابا :همبنه که میگم خاک بر سری م این آبجیت اگه همین الان منو ول کنه با همین ماشین از روش رد میشم
بابا کم کم داره قاتل میشه
مادر عصبانی: تو غلط می کنی ما تو خونوادمون قاتل نداریم اگه شما دارین باشه برا خودتون،ولی...جواد خداییش راس میگه ها،دختره ی چشم سفید از همون اول پیدا بود چیکارس این میترا دختره کوکب خانوم رو نگاه کن سر به زیر محجوب بدون فیس و افاده چند بار بگم داداش من بیا برو سراغ همین دخترا،نرو...
بابا رویش رو گردوند این یعنی که"باز دوباره این فکش گرم شد"مادر جوش آورده وداد وبی داد میکنه
مادر:خودم میرم خط خطیش می کنم همون روز تو دانشگاه می خواستم اینکار رو بکنم کاش کرده بودم...
فکر نمی کردم مادر هم روحیه ی خلاف داشته باشه
"پسر! اونجا چیکار می کنی؟بیا برو از کوکب خانوم نخود سیاه بیگیر بیار"صدای بابا بود فکر کنم من را از توی پنجره دیده...
نتیجه های اخلاقی
1.یه مرد هیچ وقت خودش رو به[...]نمیده
2.فک زنها بعضی وقت ها گرم می شود
3.بعضی وقتا لازمه که آدم قاتل بشه
۴.بعضی چیزا هم فقط به درد کفن ودفن آدم می خورن...