آه! روزهاي خوب گذشته
اينگريد برگمن
يک بازيگر زن سوئدي است که در بهترين فيلم هاي عاشقانه کلاسيک بازي کرده است. پس از آن که گرتا گاربو بهترين بازيگر زن سينماي صامت شد او به عنوان بهترين بازيگر زن سينماي ناطق انتخاب شد. سه باز جايزه اسکار گرفت و با معروف ترين کارگردانان تاريخ سينما مانند آلفرد هيچکاک، سيدني لومت، اينگمار برگمان، روبرتو روسليني و... کار کرد. زني که ستاره سينماي کلاسيک بود و علاقه او به موج نوي سينماي ايتاليا باعث شد که از شهرتش براي مطرح کردن اين هنرمندان فقير و گمنام استفاده کند. رابطه اش با روبرتو روسليني به يک رسوايي تبديل شد که او را از يک قديسه به يک هوسران تبديل کرد؛ اما دوباره بازگشت و درخشيد و سرطان او را براي هميشه خاموش کرد.
اگر کازابلانکا و بدنام به عنوان دو فيلم عاشقانه تاريخ سينما انتخاب مي شوند و در هر دو يک بازيگر بازي مي کند، بايد به اين فکر کرد که تأثير گذاري آن بازيگر در ايجاد فضاي عاشقانه چه قدر بوده است. تنها کساني اين را مي فهمند که اين دو فيلم قديمي را ديده باشند؛ دو فيلم سياه و سفيد که بيش از پنجاه سال از ساخته شدنشان مي گذرد؛ اما همچنان بهترين عاشقانه هاي تاريخ سينما هستند. البته نبايد از حق گذشت که هر دوي آنها فيلم نامه هاي قوي و کارگرداني خوبي دارند و بازيگراني که مانند اسطوره ها بي نقص و دوست داشتني اند.
کازابلانکا يک کليشه تمام عيار است اما به قدري به قاعده و اندازه کار شده است که حتي منتقدان سخت گير نيز آن را دوست دارند. شخصيت پردازي بي نظير ريک (با بازي همفري بوگارت) در نقش يک عاشق ناکام دوست داشتني که عقده طرد شدن از سوي محبوب او را به يک افسرده تبديل کرده است در کنار بازي خوب ديگر بازيگران و چينش دقيق فيلمنامه، کازابلانکا را فراموش نشدني کرده است. (يک شماره نشريه فيلمنامه نويسي فيلم نگار به اين فيلم اختصاص داده شده است)
اما بدنام.

اين يکي ديگر محشر است. اصل جنس است. خود فيلم عاشقانه است. همان که عمري دنبالش بوده ايد و همه فيلم ها را براي ديدن آن تجربه کرده اید و همان که بايد باشد. مگ گافين معروف (اصطلاحي در فيلمنامه نويسي) را هيچکاک از اين فيلم مطرح کرد. شايد در نظر اول فيلمي درباره جاسوسي و اورانيوم غني شده (در سال 1946!) به نظر بيايد اما اگر از خود هيچکاک بپرسي (که پرسيده اند) خواهد گفت (که گفته است) من مي خواستم فيلمي عاشقانه بسازم و دنبال بستري مناسب و جذاب و يک بهانه براي پيش بردن داستان بودم ( که خود هيچکاک آن را مگ گافين مي نامد). فیلمنامه اثر نویسنده معروف بن هکت است که داستان طلسم شده (SpellBound) و نسخه قدیمی صورت زخمی (Scarface) کار اوست. کتاب زندگینامه اینگرید برگمن را آنتونیا شرکاء (از نویسندگان نشریه "فیلم" به فارسی ترجمه کرده است که هنوز نخوانده ام و گر نه این پست خیلی طولانی می شد)

بدنام، داستان يک پليس وظيفه شناسِ خوش تيپ و مجرد است که مأمور است يک زن قد بلند و زيبا را براي جاسوسي به کشور ديگري ببرد و واسطه خبررساني او باشد. حالا اگر اين زن، به پليس علاقه مند شود و پليس هم عاشق زن شود؛ اما چون بلد نيست، نتواند احساساتش را بروز دهد و از طرفي زن مجبور باشد با يکي از افراد دشمن ازدواج کند چه بلايي سر اين دو دلسوخته و تماشاگر بدبخت مي آيد را بايد تجربه کنيد. باید وقتی دشمنان می فهمند که این زن جاسوس است و آرام آرام او را با سم دادن می کشند زجر بکشید و وقتی تنهایی های مرد سر قرار با زن را نشان می دهد حرص بخورید و وقتی درد بیشتر می شود که بدانید زن در بستر مرگ است و از کسی کاری برنمی آید آن وقت کارگردان... نه این را باید خودتان ببینید. بايد ديالوگ هاي کوتاه و کوبنده آن را بشنويد تا لحظاتي را تجربه کنيد که هيچ گاه فراموش نخواهيد کرد. اين بخشي از ديالوگ هاي فيلم است که مربوط به عکس زير مي شود؛ آن جا که هر دو وارد کشور غريب شده اند و تنها در کافه اي مشغول صحبت هستند: (دوبله خانم نیکو خردمند عالی است)

- (زن) چرا به اون مغز پليسي ات يه کمي استراحت نمي دي؟ هر دفعه که به من نگاه مي کني همه افکارت رو مي خونم؛ يه هرزه هميشه هرزه است، يه مجرم هميشه مجرمه. يالا! ميتوني دست منو بگيري. بعد از اين ديگه به اين خاطر بهت باج نميدم... ميترسي؟
- من هميشه از زنها مي ترسيده ام؛ ولي اين دفعه نه.
- اين دفعه از خودت مي ترسي؛ مي ترسي که نکنه عاشق من بشي.
- زياد هم ترس آور نيست.
- ولي مواظب باش! (مي خندد و با ادا تکرار مي کند) مواظب باش!
- انگار خوشت مي ياد منو دست بندازي؟ نه؟
حلقهای از جوانان