اگر مي خواهيد يک رمان خوب درباره شيطان بخوانيد، اگر مي خواهيد يک داستان عاشقانه بخوانيد و اگر مي خواهيد شيوه بر دارشدن مسيح را دريابيد اين کتاب را بخوانيد:
"مرشد و مارگريتا" نوشته ميخائيل بولگاکف است. او دوازده سال آخر عمرش را در تنهايي مشغول نوشتن اين کتاب بوده است. کتاب از دهه سي قرن بيستم تا بيست و پنج سال پس از مرگ نويسنده توقيف بوده و پس از آن به صورت يک گنج ناب کشف شده و به زودي فراگير شده چونان که شب اول سيصد هزار نسخه از آن فروش رفته و تا صد برابر قيمت خريد و فروش مي شده است. 
  مرشد مردي بي آزار و گوشه گير است که از دنيا زيرزميني خلوت مي خواهد تا بشيند و رمانش را تمام کند که درباره به دار کشيدن مسيح است. مارگريتا زني زيبا و غمگين است که از دنيا مردي مي خواهد که روحش را تسخير کند. او از زندگي ملال آور و خسته کننده اش به ستوه آمده و شوهرش براي او نماد روزمرگي شده است. روزي اين دو همديگر را در خيابان مي بينند و عشق گريبانشان را مي گيرد. اين واقعه در صفحه صد و پنجاه و چهار اين کتاب است؛ اما از صفحه دويست و سي هشت تازه مي خوانيم که چه بر سر آن ها خواهد آمد. بقيه کتاب درباره موضوعات مهيج تري است. به نظر شما اگر شيطان با دار و دسته اش به صورت چند آدميزاد وارد يک شهر شوند چه مي شود؟ اطرافيان شيطان چه شکلي اند؟ اگر ابليس وسط عشق اين دو آدم پا بگذارد چه اتفاقي مي افتد؟ در رُمان مرشد چه مي گذرد؟ شيطان در زمان بر دار شدن عيسي کجا بوده است؟ چه گونه پيلاطس که حاکم اورشليم بود،عيساي ناصري را بر دارد کرد؟ يهوداي اسخريوطي که بود؟ متّاي باجگير چه سرنوشتي داشت؟ آيا پيلاطس بخشيده شد؟ آيا مارگريتا حاضر است براي رسيدن به مرشد روحش را به شيطان بفروشد؟ و...
  هميشه از آن چه بالاخره مي شود مهم تر اين است که چه گونه و به چه صورتي اتفاق مي افتد. همه ما مي دانيم که عشق يعني دو نفر آدم به هم دل مي بازند اما باز هم دوست داريم داستان عاشقانه بخوانيم و ببينيم و بشنويم چون چگونگي آن خيلي مهم است. اين رمان هم از آن هايي است که چگونگي وقايع در آن نقش اساسي دارد. باور نمي کنيد اگر بگويم کل موضوع عاشقانه اين کتاب شايد کمتر از ده صفحه از چهارصد و خوره اي صفحه باشد اما چنان گيرا و به ياد ماندني است که هرکس رمان را خوانده باشد بي شک از زيرزمين منزل مرشد حس خوبي به ياد خواهد داشت.
از روي اين رمان چندين فيلم سينمايي و يک سريال ساخته شده است. در ايران هم فرهاد توحيدي با برداشتي آزاد از روي این کتاب فيلمنامه "گاهي به آسمان نگاه کن" را نوشته که کمال تبريزي هم فيلمي بر اساس آن با همين نام ساخته است. فيلم بدي نيست. تجربه جديدي است. تلويزيون هم با سليقه خودش! فيلم را نمايش داده است. من يک ترجمه بيشتر از اين کتاب سراغ ندارم که ترجمه عباس ميلاني است و ترجمه خوبي هم هست و انتشارات "فرهنگ نشر نو" چاپ کرده است.
  راستي! بار اول که رمان را مي خوانيد از وسعت خيال نويسنده در شگفت خواهيد شد اما بار دوم چون فضا برايتان آشنا شده و اسم ها را بيشتر به ياد داريد لذت بيشتري خواهيد برد و چارچوب داستان را متوجه مي شويد. از ميان صفحات کتاب بوي دود مي آيد! هيچ کس جز يک سيگاري قهار (در نگاه خوشبينانه اش) نمي تواند اين چنين از عالم واقع دور شود و شما را ساعت ها با خيالات سرگرم کند و راضي نگه دارد. اين تخدير شيرين را به جان بخريد.