اگر از تاریخ به خوبی آگاه نباشیم در قضاوت دچار اشتباه می شویم. اگر کسی امروز فیلم کازابلانکا را ببیند به هیچ وجه لذتی را که بیننده آن فیلم در زمان ساخته شدنش برده نخواهد برد؛ چون آن را یک کلیشه تمام عیار می بیند و به حق، ساختار آن امروزه کلیشه ای بیش نیست؛ اما اگر بداند که موفقیت این فیلم باعث شده که فیلم های بعدی شبیه این فیلم ساخته شوند آن وقت به ارزش آن فیلم پی خواهد برد. این اتفاق در مورد فیلم "مظنونین همیشگی" هم تکرار شده است و این هر دو فیلم هایی کلیشه سازند.
   بیننده ای که امروز فیلم "مظنونین همیشگی" را ببیند با خودش غُر می زند که:   "باز هم از این غافل گیری ها که جدیداً مد شده". این مخاطب اگر کمی با تاریخ سینما آشنا باشد یا کسی به او بگوید که غافل گیری پایانی در سینما به این صورت از سال 1995 و از این فیلم آغاز شده، به جایگاه این فیلم در تاریخ سینما پی خواهد برد. پس از این فیلم بود که موج فیلم های غافل گیر کننده ای رواج پیدا کرد که تمایل داشتند در پایان فیلم نکته مهم هویتی درباره قهرمان را برای مخاطب رو کنند و او را شگفت زده کنند و مجبورش کنند صد دقیقه به عقب برگردد و دوباره تمام فیلم را در ذهن مرور کند چون صد دقیقه سرش کلاه رفته است. این رویه گسترش زیادی پیدا کرد مثل آن چه که پزشکان به آن سَندرُم می گویند. از نمونه های معروف این فیلم ها می توان به بازی 1997، حس ششم 1999، باشگاه مشت زنی 1999 و دیگران در سال 2001 اشاره کرد.   "مظنونین همیشگی" داستان پیگیری یک جنایت است که به یک سلسله جنایت و سپس به یک اسم مرموز و ترسناک می رسد: کایزر شوزه.
 
در پی یک سرقت بزرگ، پلیس مثل همیشه عده ای سابقه دار را دستگیر کرده است؛ اما هیچ مدرکی مبنی بر دست داشتن این پنج نفر در این حادثه در اختیار ندارد و آنان آزاد می شوند. ادامه ماجرا را از زبان یکی از آنان می شنویم که چند ماه بعد در پی حادثه ای دوباره دستگیر شده است. او وربال کینت است. یک فلج مغزی که دست و پای چپش چلاق است. وربال تعریف می کند که این پنج نفر پس از آزادی به این فکر می افتند حالا که این قدر تاوان می دهیم چرا باید همچنان بیگناه باشیم و تصمیم می گیرند که کاری بکنند. آنان نقشه یک سرقت را می کشند و...
   مظنونین همیشگی محصولی از نسل جوان سینماست. برایان سینگر این فیلم را در بیست و هشت سالگی کارگردانی کرده است و یکی از محصولات جوانان دهه نود است. افرادی مانند کوئنتین تارانتینو، دیوید فینچر، ام نایت شیامالان و... که پس از نسل تحصیل کرده دهه هفتادی هالیوود مانند اسپیلبرگ، اسکورسیزی، کاپولا و جرج کامرون روی کارآمدند و با تکیه بر تجربه گذشتگان و دانش خودشان فیلم هایی ماندگار ساختند.
  فیلم در سال 1995 برنده اسکار بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش دوم مرد شده است و از نقاط اوج کارنامه حرفه ای سازندگان آن است. مهم ترین دلیل ماندگاری این فیلم استفاده دقیق و بجا از ساختار است. با مقایسه این فیلم با دیگر فیلم هایی که به این صورت ساخته شده اند در می یابیم که مظنونین همیشگی برخلاف بقیه، قابلیت مشاهده چندین باره و لذتی تکرار شدنی را دارد که محصول تقسیم درست اطلاعات و هدایت احساس مخاطب و بازگذاشتن احتمالات گوناگون در داستان است آن چه در دیگر فیلم های مشابه کمتر دیده می شود. فیلم های مشابه با تکیه بیش از حد بر غافل گیری پایانی تمام  صحنه ها و اطلاعات را در جهت شوک پایانی هدایت کرده اند و محصول آن خستگی مخاطب در طول فیلم است و این که فیلم برای بار دوم قابلیت دیدن ندارد اما در مظنونین همیشگی نکته اصلی غافل گیری نیست بلکه آن چه مخاطب را به وجد می آورد چگونگی غافلگیری است که دوست دارد بارها ببیند و از این همه مهارت لذت ببرد که چه گونه همه چیز وارونه جلوه داده می شود و حقیقت غیرقابل دسترسی است. مظنونین همیشگی هنوز ماهرانه ترین اجرای  غافلگیری پایانی در فیلم هاست که به درستی مرحله به مرحله مخاطب را همراه خود می کند و در آخر داستان پایانی دارد که بی اغراق هیچ کس قادر به حدس آن نیست. پایانی منطقی و در عین حال عجیب. تلخ و در عین حال شیرین. اگر ماهرانه سرمان را کلاه بگذارند به زرنگی طرف مقابل احترام می گذاریم.