مرگ نویسنده
جی دی سالینجر از دنیا رفت. نویسنده ای که حدود پنجاه سال است کتابی چاپ نکرده اما به گمان من بزرگ ترین نویسنده ی زنده بود. مجموع کتاب های او کمتر از ده کتاب است. معروف ترین کتاب او «ناتور دشت» به معنای نگهبان دشت یا دشتبان است که بهترین ترجمه آن از محمد نجفی است. این کتاب درباره دردسرهای یک نوجوان برای ورود به جوانی است. این کتاب هنوز در برخی ایالت های آمریکا ممنوع است. شاید به خاطر کلماتی باشد که در فارسی به صورت مودبانه ترجمه شده اند. کتاب دیگرش «فرانی و زویی» نام دارد که رابطه یک برادر و خواهر و خانواده ی آنان «خانواه گِلس» را تشریح می کند. کتاب دیگرش «نه داستان» نام دارد که بهترین ترجمه آن از احمد گلشیری است به نام «دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم» و یک داستان بلند هم نوشته به نام «جنگل واژگون» بقیه ی کتاب هایش معروف نیستند و راستش من هم نخوانده ام.
شاید مهم ترین نکته در مورد کارهای او لحن نوشته های او باشد که بسیار به لحن نوجوان ها نزدیک است. تصویرسازی داستان هایش فوق العاده است و شخصیت ها چنانند که انگار آنان را می شناسید. مضامین فلسفی و عرفانی که در کارهایش مطرح می کند نیز باعث می شود که تا مدت ها فکر شما مشغول باشد. ابتکار او در نویسندگی هم این است که سرگذشت یک خانواده را در چندین داستان جداگانه توضیح داده است. در حالی که هر داستان برای خودش اثر مستقلی است اما وقتی همه آن داستان ها را بخوانی می توانی آن خانواده «خانواده گلس» را بیشتر بشناسی. مثلا در داستان اول «نقاش خیابان چهل و هشتم» می خوانیم که سیمور گلس خودکشی می کند و در «فرانی و زویی» می فهمیم که برادر بزرگ تر این دو آدم به نام سیمور بوده که خودکشی کرده است.
بهترین نکته ای که از سالینجر در خاطرم مانده این است که سنگین ترین مباحث عرفانی را در ساده ترین داستان ها مطرح کرده است. مثلا بحث دائم الذکر بودن و این که آدم همیشه به یاد خدا باشد و همه ی کارهایش ذکر خدا و عبادت باشد را به راحتی در «فرانی و زویی» مطرح کرده است. بدون این که بر آن تاکید کرده باشد برای همین شاید برخی که آن کتاب را خوانده اند این مساله یادشان نمانده باشد.
سالینجر در پنجاه سال گذشته چنان گوشه گیر و منزوی بود که برخی گفته بودند چنین فردی وجود خارجی ندارد و یک اسم مستعار است. سالینجر یک بار اقتباس سینمایی از داستان هایش را تجربه کرده است و پس از آن به هیچ وجه اجازه اقتباس از کارهایش را نمی دهد. داریوش مهرجویی فیلم «پری» را از روی خانواده گلس ساخته بود و نزدیک بود که کارش به دادگاه بکشد. برای کسانی که مضامین عرفانی، دینی و فلسفی مشغولیت ذهنی شان است و به دنیای نویسندگی علاقه دارند شاید بهترین الگوی نویسندگی باشد یا بود.
«تفاوت میان یک انسان بیتجربه و انسانی مجرب در این است که اولی به هر بهانه خواهان مرگی شرافتمندانه است، در حالیکه دومی به خاطر هر چیزی به فروتنی، زندگی را دوست دارد.»
«ناتور دشت» بخش ۲۴/ ۱۹۵۱ میلادی
+ نوشته شده در شنبه دهم بهمن ۱۳۸۸ ساعت 6:22 توسط راد
|
حلقهای از جوانان