به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی

نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می‌بندم به سالوسی و زراقی
 
نشان عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد
تو را گر خواب می‌گیرد نه صاحب درد عشاقی
 
قدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس ده
مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی
 
مگر شمس فلک باشد بدین فرخنده دیداری
مگر نفس مَلَک باشد بدین پاکیزه اخلاقی
 
نه حُسنت آخِری دارد نه سعدی را سخن، پایان
بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی