الخلیج الفارس
الخلیج الفارسی یا خلیج فارس یا persian gulf
الخلیج الفارسی یا خلیج فارس یا persian gulf
شخصیت علی(ع) پیچیده است! اعتقاد من است که فاطمه تمام بغض های فرو خورده علی است دوران به بند کشیده شدن فاتح خیبر که دلاوران عرب را به رعب می آورد، دورانی که تمام خشم و بغضش را به خون جگر تبدیل کرد و شمشیری از نیام بر نیاورد فاطمه نقطه ضعف علی بود جگرش که بیرون از بدنش بود و بر آن زخم می زدند بی آن که بتواند نعره ای بزند که خندقِ احزاب را بشکافد، آن روز که کسی جرئت نعره ای نداشت و امروز که همه نعره می کشند حتی بر سر زنی که باردار است و دهان علی بسته است، سخت است برای کسی که تمام حجاز روزگار شکوهش را دیده اند و امروز نمی تواند مانع زخم های زهرا شود. علی پس از ان هرگز به روزهای شکوهش بازنگشت و بغض هایش هرگز آزاد نشد اعتقاد من است که عباس همه ی شخصیت فرو خورده علی پس از آن روزها بود همه بغض های در گلو نشسته و شمشیر های از نیام برنیامده عباس!
حیف که آن روز نبود.
به نام خداوند بخشنده مهربان
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و به نام آنهایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند انشای خود را آغاز می کنم. انشای من در مورد کمک کردن به دیگران است ما باید به همه کمک کنیم و به فقیرها پول بدهیم تا خدا ما را دوست داشته باشد خدا آدم های بد را دوست ندارد این بود انشای من.
اسم اصلی اش لندرور است ما بهش می گوییم لندیور بعضی ها هم می گن لاندیور. اسم یک خودرو است که دایی جواد دارد از این گاری دارهایش (وانت لندیور) توی حیاط بزرگ خانه اش آن پشت مشت ها قایمش می کند تا کلاس ماشینهایش را پایین نیاورد برای روز مبادا.
روز مبادا را می گفتم چقدر توی این عیدی روز مبادا پیش آمد می ریخیتم توی گاری و کله اش می زدیم به کوه و بیابان از سنگلاخ هم بالا می رفتیم خدایی بود از توی گاری هیچ کس بیرون نمی افتاد انقدر می رفتیم که دیگر با شتر هم نشود ادامه داد همانجا آتش می کردیم چایی آتیشی با آویشن درست می کردیم توی کوه ها دنبال مشک ترا مشک می گشتیم پیدا نمی کردیم دنبال هم میذاشتیم کلی خار روی هم جمع می کردیم کبریت می زدیم به طبیعت تا بی فرهنگی مان را اثبات کنیم از بچگی بی فرهنگ بودیم همیشه کبریت توی جیبمان بود برای همین کارها! البته آنجا که ما می رفتیم هیچکس نمی رود کفتار و پلنگ دارد خود خود طبیعت است ما هم مثل همان پلنگ ها احساس طبیعت بهمان دست می دهد. زن ها سعی می کردند در مقابل خوشگذرانی ما مردها روشنفکر باشند انقدر ما خوشگذراندیم که حسودیشان شد با اینکه اصلا علاقه ای به لندیور نداشتند آن ها هم طالب شدند. یک روز بعد از ظهر نزدیک بیست نفر زن و مرد سوار یک لاندیور زدیم به کوه! آن روز دیگر حتما خدا بهمان رحم کرد چپ نکردیم برویم دیار باقی! ولی از همه این ها گذشته لندیور مرد است تایر هایش هم مرد است یکی از این ماشین های شاسی بلند جدید اگر مرد است بیاید آن جا که ما می رفتیم.
لاندیور مرد است.
سلام. همون طور که از قسمت "ویرایش تاریخ و زمان ارسال مطلب" توی بلاگفا و پیامکهای معدود برخی دوستان برمیآید، الان سال 1390 است و سال عوض شده.
فقط محض اطلاع و اینکه اشکالی ندارد... طبیعی است... به هر حال میگذرد دیگر... چندان ناراحت کننده نیست.
به نام خدا
دوستان بت پرست ما پست نمی دهند ما روی هم می زنیم تا بلکه از گاومیش شیطان پیاده شوند و سرشان به سنگلاخ بخورد بمیرند از دستشان راحت بشوم خودم را هم وسط همین وبلاگ آتیش می زنم دور هم گرم بشیم.
و اما بعد :
بچه که بودم سیاه زمستون هیچی گیر گرگ ها نمی آمد می زد به سرشان بزنند به مناطق مسکونی و گوسفندهای محله را ببرند کفتار ها هیچ وقت همچین جرئتی نمی کردند فقط اطراف محله گاهی می آمدند اما گرگ گرسنه همان یه ذره عقل را هم ندارد. خبرش پیچیده بود توی محله که گرگ به طویله ی چند نفر زده پدربزرگم خدا بیامرز یک چوب بلند و محکم ساخته بود شب می رفت روی پشت بام طویله که مشرف به حیاط بود می خوابید اگر گرگ آمد بزند تا فرار کند ما هم گیر می دادیم و می رفتیم کنارش می خوابیدیم خدابیامرز هر جوری ما راحت بودیم راحت بود. مادربزرگ هم می آمد توی ایوان می خوابید. چند روز گذشت و گرگ نیامد ما هم اون بالا حوصله مان سر رفت پی سرگرمی بودیم که جور شد...قیافه هامان بدجنس شده بود.....مادربزرگ!!!!
سنگ ریزه بر داشتیم پرت کردیم به طرف مادربزرگ! بنده خدا از خواب پرید و دور برش را گشت و خوابید. دوباره و دوباره روسری اش را در آورد و تکاند... ژاکتش را هم در آورد که صدای خنده ی ما را شنید و فهمید و سر و صدا و ...
نصف شب بلند شدیم روی پشت بام خانه ها آنتن ها را می گرداندیم طرف کوه رِوَند تا صبح مردم خواب کفتار ببینند هر کی هم توی کوچه رد می شد یه عنایتی بهش می کردیم خدا ما ببخشد دو سه نفر را گمانم زهره ترک کردیم همه محله عاصی شده بودند و شاکی. پدربزرگ هم گور بابای گرگ ول کرد آمد پایین ما دست ورداریم مگر ما دست ورمیداشتیم با طناب از دیوار بلند می رفتیم توی باغ کناری هر چی بود می دزیدیم(دزد هم بوددیم و خبر نداشتیم) البته کتکش را همیشه می خوردیم اهالی محله یکی را هم از قلم نمی انداختند و شکایت پیش پدر بزرگوار می بردند ایشان هم می آمد ما را با کتک می برد خانه و تحریم می کرد که خانه پدربزرگ برویم همان شب بود که آمد و با کتک مفصلی بردمان خانه! ما که دوباره در می رفتیم ولی اینجای هرکی که بگه اون کتک ها حقت بوده.
در ضمن گرگ ها سراغ گوسفندهای پدربزرگ نیامدند که نیامدند.
به نام خدا
انسان ها تا پیش از این که پدری مادری چیزی شوند گاومیش هایی هستندکه بر دل و روح و روان و مغز و زندگی والدینشان ترک تازی میکنند در عنفوان کودکی گاومیش های نفهمی هستند که معذورند چون هیچی نمی فهمند البته در آن دوران در زندگی و متعلقات والدینشان کار دیگری می کنند بعد ها که به شکوفایی عقلی می رسند آن وقت تغییر ماهیت داده و به گاومیش های فهمیده تبدیل می شوند. دوستان گاومیش ما می فهمند که حق آزادی و انتخاب سرنوشت دارند و مثلا من همین نصف شبی می خوام برم سیبری یا یه گورستون دیگه ای که به هیچ (...) مربوط نیست (..........) این آخریه صدای شکستن یه چیزی بود که ما تصویر نداشتیم نفهمیدیم چی بود،گاومیش است دیگر . یا تصمیم میگیرد توی همان سیبری با یک دختر سرخپوست ازدواج کند یا به وحشی های آمریکای لاتین شوهر کند!! اگر منتظرید زمانی برسد که انسان ها تغییر ماهیت بدهند و دیگر گاومیش نباشند همینجور منتظر باشید حضرت ابوالفضل هم پشت و پناهتان باشد ما و کل بچه های حلقه هم برایتان دعا می کنیم به مقصودتان برسید، انسان ها هم همینجور به حرکت گاومیشی خود ادامه می دهند تا این که خودشان والدین شوند. این جا دیگر تغییر ماهیتی داده نمی شود و آن ها فقط به ماهیت خود علم پیدا می کنند و می فهمند که گاومیش بوده و هستند و حالا هرچقدر تلاش می کنند به بچه گاومیششان حالی کنند گاومیش! زندگی تو بخش مهمی از زندگی منه، همیشه دلهره آسیب دیدن تو رو دارم گوساله! ببخشید عذر می خوام، گاومیش!!. نمی فهمد، گاومیش ها که فهم و شعور ندارند گاومیش قصه ی ما حالا می فهمد چه بر سر پدر و مادر خود آورده و حالا تاوان همان گاومیش بازی ها را باید بدهد این قصه هم همینجور ادامه دارد و گاومیش ها این جوری زندگی می کنند. شما هنوز منتظر هستید!؟!
الان اسم نفت ما را یاد بازار جهانی نفت و استخراج و پتروشیمی می اندازد یک زمانی این جوری نبود و اسم نفت ما را یاد بوی نفت می انداخت!
زمستان بدجوری طرف های ما اذیت می کرد انقدر که اگر شب بیرون می ماندی شرط می بندم می مردی. همه توی اتاق دنج خانه که هیچ دیوار و پنجره ای به فصای باز نداشت جمع می شدیم دور یک بخاری! نفت همه زندگیمان بود همه زندگیمان هم بوی نفت میداد. تکه تکه هم از قالی و پتو هامان از دست این چراغ آلادین ها سوخته بود و همه ی زمستان را بمبو می زدیم. بمبو می دانید چیست؟ ماشین نفت هر چند وقتی می آمد و ما صابون به سوراخ بشکه های نفت می مالیدیم تا بند بیاید و رمق زندگیمان را به باد ندهد اسم نفت من را یاد برادر کوچکم می اندازد که نفت خورد و نزدیک بود بمیرد. نفت می ریخیتم توی شیشه شربت سرما خوردگی فتیلیه می ذاشتیم روی سرش بشود چراغ الکلی خیر سرمان! کار دستی هم با نفت درست می کردیم. توی محله هم یک مسئول نفت داشتیم که بهش می گفتند وزیر نفت! پسرش سرکلاس فارسی همون درس شهید تندگویان بهش افتاده بود بخواند: دست ها روی ماشه بود تا فشار دهد صدایی آمد : صبر کنید من وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران هستم!!!!
بچه ها انقدر خندیدند که کلاس تمام شد هنوز هم بهش می گویند وزیر نفت. یک نفر تانکر نفتش سوراخ شده بود و همه نفت هاش رفته بود توی جوب آب و زمین های کشاورزی مردم! غصه ی این را می خورد که نفتش از دستش رفته. یکی دو خانه با همین نفت ها با آدم هایش سوخت چند تا زن هم می شناختم که با همین نفت ها خودسوزی کردند مادر یعقوب هم از همین کار را کرد. اسم نفت من را یاد یتیم شدن یعقوب خدابیامرز می اندازد مادر خودم هم وقتی کفرش را در می آوردیم می گفت نفت می ریزد روی خودش خودش را میسوزاند این ها مال وقتی بود که نفت زیاد شده بود دوران قحطی و جنگ, می آمدند توی خانه ی بی در و پیکرمان نفت هایمان را می دزدیدند نفتمان به بخاری نمی رسید با همان چراغ آلادین ها تا می کردیم غذا هم روی همان می پختیم یکبار وسط خانه مان آتش گرفت پتو انداختیم روش خاموش شد دود کله خانه را برداشت رفتیم توی حیاط سرما بخوریم تا دودها برود.
الان دیگه دوران این شر و ور ها گذشته و ما هم باید متفکر بشیم و درباره نفت در اقتصاد نوین حرف بزنیم و این که اقتصاد نفتی چه معایبی داره و نفت چگونه نمدونم چیکار می کنه.
حالا قیمت نفت توی بازار جهانی چنده؟
*. دنبه گاوی روی کسی می افتد که درو گندم هایش آخر از همه تمام شود و بای یک گوسفند قربانی کند.
چند وقتیه زدم تو کار حیات وحش چند وقت دیگه سر از آفریقا یا آمازون در میارم یه عکس با گوریل های آفریقا می ندازم میفرستم براتون! اگر کاری اون ورا دارید حتما در خدمتتونم نامه ای برای عمه ای خاله ای شیر کوهستانی یا برای ریس جمهور دارید می برم منظورم رییس جمهور کومور بود فکر نکنید من سیاسی می نویسم من اصلا سیاسی نمی نویسم![]()
زنبور های عسل ماجراهایی برای زندگی دارند ملکه که تخم می ریزد جنسیت هیچ کس معلوم نیست همه خواهر و برادرند و بر اساس شیوه ی نگهداری تعیین می شود کی ملکه و کی کارگر و کی زنبور نر است. دسته ی عمده کارگر می شوند دسته ی کوچکی نر و دسته ی خیلی کوچکی ملکه! کارگر ها کار می کنند نرها فقط می خورند و ملکه ها در انتظار سقوط ملکه ی مادر می نشینند و بازهم فقط می خورند و می خوابند تا روز جفت گیری که ملکه قوی تر تعیین می شود و بقیه نابود می شوند(یقین هر چه خوردند از دماغشان یا یک جای دیگه از بدنشان در می آورند) آن وقت ملکه ی منتخب پرواز می کند همینجوری به سمت بالا و نرها هم به دنبالش تا از پا بیفتند و یکی با ملکه تنها بماند که پس ار جفت گیری حتما می میرد فکر کنم ملکه او را می کشد بقیه ی آن بدبخت بیچاره ها که غذا هم بلد نیستند بسازند بهتر است بروند بمیرند چون اگر به کندو برگردند کارگران نگهبان سرشان را می کنند(فکر می کنید جنیست این نگهبان ها چیست؟) و اما ملکه خیلی به او خوش می گذرد با احترام برمی گردد و تخم می گذارد و تا روز مرگ می خورد و می خوابد البته نمی دانم چقدر عمر می کند ولی عمرش از همه ی زنبور ها بیشتر است و اما کارگران که همه ی عمرشان را کار می کنند و یک روز توی راه می افتند و می میرند هیچ کس هم سراغشان را نمی گیرد اگر گم هم بشوند کسی سراغشان را نمی گیرد بیچاره ها به اولین کندویی که می رسند وارد می شوند و اینجا دو حالت دارد یا شهد با خود دارند که می فرمایند تو و یا دست خالی هستند که همان نگهبان های کذایی سر از تنشان جدا می کنند
شک نکنید زنبورها از من و شما فایده ی بیشتری دارند البته ما بیشتر به زنبورهای نر یا همان ملکه شباهت داریم و بعضی ها هم شبیه آن نگهبان های کذایی هستیم حالا شما کدامشان هستید؟!